گل همیشه بهار زندگیم
نفسم دیشب با بابایی رفتید خونه عمو . منم کلی به کارای خونه رسیدم و اسباب بازیاتو و لباساتو مرتب کردم وقتی از خونه عمو برگشتی خیلی خوشحال بودی اونجا با بچه ها بازی کرده بودی و کلا حال و هوات عوض شده بود . شامتو کامل نخوردی و خوابت میومد منم خیلی وادارت نکردم که غذا بخوری . یه کم با بابایی بازی کردی و خوابیدی . بابا یی اخر هفته ماموریت داره و منو تو تنها میشویم . خدا کنه خیلی سخت نگذره و بابایی هم به سلامت بره و برگرده . ...
نویسنده :
شیرین
8:44